ﻗﻠﻤﻢ ﺭﺍﺳﺖ ﺑﺎﯾﺴﺖ
ﻭﺍﮊﻩﻫﺎ ﮔﻮﺵ ﺑﻪ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﻗﻠﻢ
ﻫﻤﮕﯽ ﻧﻈﻢ ﺑﮕﯿﺮﯾﺪ
مؤدب ﺑﺎﺷﯿﺪ
ﺻﺎﺣﺐ ﺷﻌﺮ ﻋﺰﯾﺰﯼ ﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﭘﺪﺭ
ﺍﻣﺸﺐ ﺍﺯ ﺷﻌﺮ ﭘﺮﻡ، ﮐﻮ ﻗﻠﻢ ﻭ ﺩﻓﺘﺮ ﻣﻦ؟
ﺁﻧﻘَﺪَﺭ ﻭﺳﻮﺳﻪ ﺩﺍﺭﻡ ﺑﻨﻮﯾﺴﻢ ﮐﻪ ﻧﮕﻮ
ﺗﮏ ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﻭ ﻏﺮﯾﺒﻢ
ﺗﻮ ﮐﺠﺎﯾﯽ ﭘﺪﺭﻡ؟
ﺁﻧﻘَﺪَﺭ ﺣﺴﺮﺕ ﺩﯾﺪﺍﺭ ﺗﻮ ﺩﺍﺭﻡ ﮐﻪ ﻧﮕﻮ
بس که ﺩﻟﺘﻨﮓ ﺗﻮ ﺍﻡ ﺍﺯ ﺳﺮ ﺷﺐ ﺗﺎ ﺣﺎﻻ
ﺁﻧﻘَﺪَﺭ ﺑﻮﺳﻪ ﺑﻪ ﺗﺼﻮﯾﺮ ﺗﻮ ﺩﺍﺩﻡ ﮐﻪ ﻧﮕﻮ
ﺟﺎﻥِ ﻣﻦ ﺣﺮﻑ ﺑﺰن
ﺍﻣﺮ ﺑﻔﺮﻣﺎ ﭘﺪﺭﻡ
ﺁﻧﻘَﺪَﺭ ﮔﻮﺵ ﺑﻪ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﺗﻮ ﻫﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﻧﮕﻮ
ﮐﻮﭼﻪ ﭘﺲ ﮐﻮﭼﻪ ﺍﯾﻦ ﺷﻬﺮ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺗﻨﻬﺎﯾﯿﺴﺖ
ﺁﻧﻘَﺪَﺭ ﺑﯽ ﺗﻮ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺷﻬﺮ ﻏﺮﯾﺒﻢ ﮐﻪ ﻧﮕﻮ
ﭘﺪﺭ ﺍﯼ ﯾﺎﺩ ﺗﻮ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﻣﻦ
ﺍﻣﺸﺐ ﺍﺯ ﮐﻮﭼﻪ ﺩﻟﺘﻨﮕﯽِ ﻣﻦ میگذری؟
ﺟﺎﻥِ ﻣﻦ ﺯﻭﺩ ﺑﯿﺎ
ﺑﻐﻠﻢ ﮐﻦ ﭘﺪﺭﻡ !
ﺁﻧﻘَﺪَﺭ ﺣﺴﺮﺕ ﺁﻏﻮﺵ ﺗﻮ ﺩﺍﺭﻡ ﮐﻪ ﻧﮕﻮ
ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩﯼ: ﻓﺮﺯﻧﺪ! ﻋﺎﺷﻖ ﺍﺷﻌﺎﺭ ﺗﻮ ﺍﻡ
ﺍﯼ ﺑﻪ ﻗﺮﺑﺎﻥ ﺗﻮ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺑﯿﺎ ﺩﻟﺘﻨﮕﻢ
ﺁﻧﻘَﺪَﺭ ﺷﻌﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ﺑﺨﻮﺍﻧﻢ ﮐﻪ ﻧﮕﻮ
ﭘﺪﺭﻡ. ﭘﺪﺭ ﺧﻮﺑﻢ
ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺩﻟﺘﻨﮕﻢ
ﺭﻭ ﺑﻪ ﺭﻭﯾﻢ بنشینی کافیست
ﻫﻤﻪ ﺩﻧﯿﺎ ﺑﻪ ﮐﻨﺎﺭ
ﺗﻮ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﯽ ﺑﺎﺑﺎ
ﺩﺳﺖ ﻭ ﺩﻟﺒﺎﺯﺗﺮﯾﻦ ﺷﺎﻋﺮ ﺍﯾﻦ ﻣﻨﻄﻘﻪﺍﻡ
ﺁﻧﻘَﺪَﺭ ﻭﺍﮊﻩ ﺑﻪ ﭘﺎﯼ ﺗﻮ ﺑﺮﯾﺰﻡ ﮐﻪ ﻧﮕﻮ
ﮔﺮﭼﻪ ﺍﺯ ﺩﻭﺭ ﻭﻟﯽ، ﺩﺳﺖ ﺗﻮ ﺭﺍ میبوسم
ﻧﻪ ﺷﻌﺎﺭ است، ﻧﻪ ﺣرف.
پدر! من نبودم و تو بودی. بود شدم و تو تمام بودنت را به پایم ریختی. حالا سالهاست که با بودنت زندگی میکنم. هر روز، هر لحظه، هر آن و دم به دم هستی. فرقی نمی کند چطور بودنش, دور یا نزدیک بودنش, پیر و جوان بودنش, خندان و اخمو بودنش همین که هست دلگرمی من را کافیست …. صدای گامهای پدر به من آرامش میدهد حتی زمانی که با صدای عصایش همخوانی میکنند ظـاهـــرش جـــدیست… امـا دلـــی دارد کـه مــهربـانـیاش بـه وسعـت یک اقــیـانــوس است! بــد قـول نــیـست… امـــا گرفتار است، با او راه بیا خــستـه کـه بــاشـد، تــنهـایش بــگــذار، تودار است اما صبر کن خودش بعد، حرفهایش را میگوید! او تمام دنیای من است. پدر روزت مبارک
درباره این سایت